خدا کند که بهار رسیدنش برسد
خدا کند که بهار رسیدنش برسد
یا صاحب الزّمان ، ای عزیزترین
روزگاریست ساکنِ آخرالزمانم و عشق مولایم را در دل دارم
پرسش و پاسخ مهدوی
امام عصر، از دشمنان خدا و پیامبر و امامان، بهویژه از دشمنان حسینبنعلی علیهالسلام انتقام میگیرد. اما چگونه؟ در حالی که قاتلان جدّش بیش از هزاران سال از مرگشان گذشته است؟
این انتقام به دو صورت ممکن است انجام گیرد:
ـ حضرت مهدی علیهالسلام، قاتلان امام حسین علیهالسلام را زنده میکند و از آنها انتقام میگیرد.
ـ حضرت مهدی علیهالسلام از نوادگان قاتلان امام حسین علیهالسلام انتقام میگیرد، اگرچه دهها واسطه بین آنان و اجدادشان که قاتلان امام حسین علیهالسلام هستند، باشد. این انتقام به این دلیل است که آنان نیز جنایتهای اجداد خود را تأیید میکنند، به همینجهت آنان نیز مشمول انتقام حضرت حجّت قرار خواهند گرفت، اگرچه هزاران سال از ماجرای کربلا گذشته باشد.
امام صادق علیهالسلام فرمود: «بهخداسوگند! مهدی، نوادگان قاتلان حسین را به سبب کارهای گذشته پدرانشان مؤاخذه میکند و از آنان انتقام میگیرد».۱
هروی از امام رضا علیهالسلام پرسید: ای فرزند رسول خدا! درباره این سخن امام صادق علیهالسلام که فرمود: «اگرقائم خروج کند، نوادگان قاتلان حضرت سیدالشهدا را به سبب اعمال پدرانشان، به قتل میرساند» چه میگویی؟
امام رضا علیهالسلام فرمود: «همین است».
هروی گفت: پس فرمایش خداوند که میفرماید: و لا تزر وازره وزر اُخری؛ هیچگناهکاری، گناه دیگری را بر دوش نمیکشد.۲ چه میشود؟
آن حضرت فرمود: «راست گفت خداوند در تمام گفتههایش! بدان، نوادگان قاتلان امام حسین علیهالسلام به اعمال پدرانشان راضی بوده و بدین کار افتخار میکنند و هر کس از چیزی راضی باشد، مثل آن است که خودش آن عمل را انجام داده است. اگر مردی در مشرق، کشته شود و در مغرب زمین، کسی پیدا شود که به کشتهشدن او راضی باشد، آن شخص در نزد خداوند، شریک قاتل است؛ پس اینکه میبینی حضرت قائم آنها را میکشد، بدین سبب است که آنان به کارهای پدرانشان راضی هستند»۳
پینوشتها:
۱. بحارالانوار، ج۴۵، ص۲۹۸.
۲. انعام: ۱۶۴.
۳. عیون اخبار الرضا، ج۲، ص۳۴۷
تشرفات ـ قسمت اول:
متقى صالح، حاج شیخ محمد کوفى شوشترى، ساکن شریعه کوفه فرمود: در سال ۱۳۱۵ با پدر بزرگوارم، حاج شیخ محمد طاهر به حج مشرف شدیم.
عادت من این بود که در روز پانزدهم ذیحجه الحرام، با کاروانى که به طیاره معروف بودندرجوع مى کردم، به خاطر آن کـه آنها سریع تر برمى گشتند.
تا حائل با آنها مى آمدم و درآن جا از ایشان جدا مى شدم و با صلیب آمده، آنها مرا به نجف مى رساندند,ولى در آن سال تا سماوه (از شهرهاى عراق ) همراه ما آمدند.
من در خدمت پدرم بودم و از جنازها (کسانى که به نجف اشرف جنازه حمل مى کنند)براى ایشان قاطرى کرایه کرده بودم، تا او را به نجف اشرف برساند.
خودم هم سوار برشتر به همراهى یک جناز، مـسـیـر را مى پیمودیم.
در راه نهرهاى کوچک بسیارى بود وشتر من به خاطر ضعف، کند حرکت مى کرد.
تا به نهر عاموره، که نهرى عریض وعبور نمودن از آن دشوار است، رسیدیم.
شتر را در نهر انـداخـتـیم و جناز کمک کرد تااز آن جا عبور کردیم.
کنار نهر بلند و پر شیب بود.
پاهاى شتر را با طـنـاب بستیم و او راکشیدیم، اما حیوان خوابید و دیگر حرکت نکرد.
متحیر ماندم و سینه ام تنگ شـد، به قبله توجه نمودم و به حضرت بقیه اللّه ارواحنافداه استغاثه و توسل کردم و عرض نمودم :یا فـارس الـحـجـاز یـا ابـاصالح ادرکنى افلاتعیننا حتى نعلم ان لنا اماما یرانا و یغیثنا(آیا به فریاد ما نمى رسى، تا بدانیم امامى داریم که ما را همیشه مد نظر دارد و به فریادما مى رسد؟) ناگاه , دو نفر را دیدم که نزد من ایستاده اند: یکى جوان و دیگرى کامل مرد بود.
به آن جوان سلام کـردم. او جـواب داد.
خیال کردم که یکى از اهل نجف اشرف است که اسمش محمد بن الحسین و شغلش بزازى بود.
فرمود: نه من محمد بن الحسن (علیه السلام) هستم.
عرض کردم : این شخص کیست ؟ فرمود: این خضر است و وقتى دید من محزونم به رویم تبسم نموده و بناى ملاطفت را گذاشت و از حال من جویا شد.
گفتم : شتر من خوابیده است و ما در این صحرا مانده ایم , نمى دانم مرا به خانه مى رساند یا نه ؟ ایـشان نزد شتر آمد و پایش را بر زانوهاى آن گذاشت و سر خود را نزد گوشش برد.
ناگهان شتر حـرکـت کـرد, به طورى که نزدیک بود از جا بپرد.
دستش را بر سر آن حیوان گذارد، حیوان آرام شـد.
بـعد روى خود را به من کرد و سه مرتبه فرمود: نترس تو رامى رساند.
سپس فرمود: دیگر چه مى خواهى ؟ عرض کردم : مى خواهید کجاتشریف ببرید؟ فرمود: مى خواهیم به خضر برویم (خضر مقام معروفى در شرق سماوه است).
گفتم : بعد از این شما را کجا ببینم ؟ فرمود: هر جا بخواهى مى آیم.
گفتم : خانه ام در کوفه است.
فرمود: من به مسجدسهله مى آیم.
و در این جا, چون به سوى آن دو نفر متوجه شدم، غایب شدند.
بـراه افـتـادیـم , تا آن که نزدیک غروب آفتاب، به خیمه هاى عده اى از بدوى ها رسیدیم وبه خیمه شیخ و بزرگ آنها وارد شدیم.
شیخ گفت : شما از کجا و از چه راهى آمده اید؟ گفتیم : ما از سماوه و نهر عاموره مى آییم.
از روى تعجب گفت : سبحان اللّه راه معمول سماوه به نجف این نیست.
با این شتر و قاطرها چگونه از نهر عبور کردید, حال آن که گودى اش بحدى است که اگر کشتى در آن غرق شود، دکلش هم نمایان نخواهدشد! بالاخره بعد از قضیه، شتر، ما را تا مقابل قبر میثم تمار آورد و در آن جا روى زمین خوابید.
من نزدیک گوشش رفته و آهسته به او گفتم : بنا بود که تو مرا به منزلمان برسانى.
تا این حرف را شنید، فورا حرکت نموده و براه افتاد تا ما را به خانه رسانید.
بـعدها آن شتر صبح ها از منزل بیرون مى آمد و رو به صحرا نموده و به چرا و علف خوردن مشغول مـى شـد, بـدون آن کـه کسى از او مواظبت و نگهدارى کند.
غروب هم به جایگاه خود در منزل ما برمى گشت و مدتها بر این منوال بود.
پس از مدتى , روزى بعد از نماز نشسته و مشغول تسبیح بودم، ناگاه شنیدم که شخصى دو بار و به فارسى صدا مى زند: شیخ محمد اگر مى خواهى حضرت حجت (علیه السلام) را ببینى به مسجد سهله برو.
و سه مرتبه به عربى صدا زد: یا حاج محمد ان کنت ترید ترى صاحب الزمان فامض الى السهله.
(اگر مـى خـواهـى حـضـرت حـجـت (علیه السلام)را بـبینى به مسجد سهله برو) برخاستم و به سرعت به سوى مسجدسهله روانه شدم.
وقتى نزدیک مسجد رسیدم در بسته بود. متحیر شدم و پیش خود گفتم : ایـن نـدا چـه بـود کـه مـرا دعـوت کرد! همان وقت دیدم مردى از طرف مسجدى که معروف به مـسـجدزید است , رو به مسجدسهله مى آید.
با هم ملاقات کردیم و آمدیم تا به در اولى، که فضاى قـبـل از مـسجد است، رسیدیم.
ایشان در آستانه در ایستاد و بر دیوار طرف چپ تکیه کرد.
من هم مقابل او در آستانه در ایستادم و به دیوار دست راست تکیه نموده وبه او نگاه مى کردم.
ایشان سر را پایین انداخته , دستها را از عبایش بیرون آورده بود,دیدم خنجرى به کمرش بسته است.
ترسیدم و به فکر فرو رفتم.
دستش را بر در گذاشت و فرمود: خضیر (تصغیر کلمه خضر مى باشد) باز کن.
شخصى جواب داد: لبیک , و در باز شد.
وارد فـضـاى اول شـد و مـن هم به دنبال او داخل شدم.
ایشان با رفیقش ایستاد و من به آنها نگاه مـى کردم.
داخل مسجد شدم و متحیر بودم که ایشان حضرت است یا نه ؟ چندمرتبه پشت سر خود رانگاه کردم , دیدم همان طور با دوستش ایستاده است.
تـا مـقـدارى از روز, در آن جا بودم بعد برخاستم که نزد خانواده ام برگردم , که شیخ حسن، خادم مسجد را ملاقات کردم ایشان سؤال کرد: تو دیشب در مسجد بوده اى ؟گفتم : نه.
گفت : چه وقت به مسجد آمدى ؟ گفتم : صبح .
گفت : کى در را باز کرد؟ گفتم : چوپانهایى که در مسجد بودند.
خندید و رفت.
منبع:
برکات حضرت ولی عصر (عج)
این محدوده زمانی نشانه هایی دارد که در اصطلاح « علایم آخِرُ الزّمان» خوانده میشود. علاوه بر این اصطلاح رایج، در فرهنگ مسلمانان، اصطلاح مشابه دیگری به نام « اشراطُ الساعَۀ » وجود دارد. این اصطلاح که بیشتر نزد اهل سنّت رایج است، به نشانه های وقوع قیامت اختصاص دارد.
(ر.ک: متقی هندی، کنزالعمال، ج ۲۵۳۳۵ و ۹؛ ابن جریر طبری، جامع البیان، ج ۲۶ ، ص ۶۹ ؛ جصاص احکام القرآن، ج ۲، ص ۲۴۴ ؛ ابن جوزی، زاد المسیر، ج ۸، ص ۲۹۱)
ولی روایات ذکر شده ذیل این عنوان، نشان میدهد که بسیاری از نشانه های آن، همچون نشانه های آخِرُ الزّمان است و میتوان بسیاری از نشانه های آخِرُ الزّمان را نیز نشانه های قیامت دانست. بخشی از مشخصه های آخِرُ الزّمان عبارت است از:
گریز از دین
پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) درباره ویژگیهای انسانهای این دوران میفرماید:
یَأتِی عَلَی النَّاسِ زَمانٌ … دینُهُم دَراهِمُهُمْ وَ هَمُّهُمْ بُطُونُهُمْ وَ قِبلَتُهُمْ نِساؤُهُمْ یَرکَعُونَ لِلرَّغِیفِ وَ یَسْجُدُونَ لِلدِّرْهَمِ حیارَی سُکاری لا مُسلِمینَ وَ لا نَصاری.
(محدث نوری، مستدرک الوسائل، ج ۱۱ ، ص ۳۷۹ ، ح ۱۳۳۰۵ ؛ ر.ک صحیح مسلم، ج ۱، ص ۱۳۱(.
زمانی بر مردم خواهد آمد که درهم های آنان دینشان خواهد بود و همت ایشان شکمشان و قبله آنها زنانشان. برای طلا و نقره، رکوع و سجود به جای می آورند. آنان همواره در حیرت و مستی خواهند بود. نه بر مذهب مسلمانیاند و نه بر مسلک نصرانی.
دنیا پرستی
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود:
سَیَأتِی عَلَی اُمَّتی زَمَانٌ تَخْبُثُ فِیهِ سَرائرُهُمْ وَ تَحْسُنُ فِیهِ عَلانِیَتُهُمْ طَمَعاً فِی الدُّنیا وَ لا یُریدُونَ بِهِ مَا عِنْدَالِله رَبِّهِمْ یَکُونُ دِینُهُمْ رِیَاءً لا یُخالِطُهُم خَوفٌ یَعُمُّهُمُ اللّهُ مِنْهُ بِعِقابٍ فَیَدعُونَهُ دُعَاءَ الغَرِیقِ فَلا یَستَجِیبُ لَهُمْ.
(شیخ کلینی، الکافی، ج ۸، ص ۳۰۶ ، ح ۴۷۶ ؛ ر.ک: شیخ صدوق، ثواب الاعمال، ص ۲۵۳ )
زمانی بر امت من میآید که در آن زمان، درونهای مردم پلید میشود؛ ولی ظواهرشان به طمع مال دنیا آراسته میگردد، به آنچه در پیشگاه خداوند هست، دل نمی بندند. کارشان ریا و تظاهر است. خوف از خدا به دلشان راه نیابد و خداوند آنان را به عذابی فراگیر دچار سازد. آنها چون غریق، خداوند را میخوانند؛ ولی او دعایشان را مستجاب نمیکند.
آزمایش های بزرگ
یکی دیگر از ویژگیهای این دوران امتحاناتی است که انسانها در آن پشت سر میگذارند. با این آزمونها، مردم به دو گروه تقسیم میشوند: موفق ها و ناموفق ها.
در این باره پیامبر گرامی (ص) به حضرت علی (علیه السلام) میفرماید:
یا عَلیُّ! اَعجَبُ النَّاسِ اِیماناً وَ اَعْظَمُهُمْ یَقیناً قَوْمٌ یَکُونُونَ فِی آخِرِ الزَّمانِ لَمْ یَلْحَقُوا النَبِیَّ وَ حُجِبَ عَنْهُم الحُجَّۀُ فَآمَنُوا بِسَوادٍ عَلَی بَیَاضٍ.
(شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج ۴، ص ۳۶۶ ؛ کمالالدین، ج ۱، ص ۲۸۸ ، باب ۲۵ ، ح ۸(.
ای علی! بدان شگفت آورترین مردم در ایمان و بزرگترین آنان در یقین مردمی هستند که در آخِرُ الزّمان – با آنکه پیامبر خود را ندیدند و از امام خود محجوبند – به نوشته که خطی سیاه بر صفحهای سپید است، ایمان می آورند.
روزگاری بر دنیا سپری شده که دیباچه زندگی دنیایی به شمار میآید و زمانی نیز خواهد گذشت که پایان این کتاب خواهد بود.
برگه های پایانی کتاب زندگی انسان در زمین » آخِرُ الزّمان«خوانده میشود. » آخِرُ الزّمان «اصطلاحی است که در فرهنگ اغلب ادیان بزرگ به چشم میخورد و در ادیان ابراهیمی، از برجستگی و اهمیت ویژه ای برخوردار است. این اصطلاح معمولًا به روزگار پایانی دنیا و رویدادهایی گفته میشود که ممکن است در این بخش از زندگی دنیوی به وقوع پیوندد؛ ادیان بزرگ در باره آن پیشگویی هایی کرده اند؛ برای مثال در »انجیل«آمده است: » و این را بدان که اوقات صعب در زمان آخر خواهد رسید، زیرا که خواهند بود مردم خود دوست و زرپرست و مغرور و متکبّر و کفرگو و نافرمان والدین و حق ناشناس و بیدین و بی الفت و بی وفا و خبث کننده و بی پرهیز و بی حلم و با خوبان بی اعتنا و خائن و کم حوصله و عبوس کننده و عیش را بر خدا ترجیح میدهند. « (کتاب مقدس، ترجمه فاضل خان همدانی، نامه دوم پولس حواری به تیموتیوس، باب سوم.)
قرآن مجید در آیات فراوان به دوران« آخِرُ الزّمان « اشاره کرده (ر.ک: سوره واقعه ( ۵۹ )، آیات ۴۰ و ۱۴ و ۴۹ ؛ حجر ( ۱۵ )، آیه ۲۴ ؛ اعراف ( ۱۲۸ ).) و در معارف ارزشمند اسلامی، این اصطلاح در دو معنای کلی به کار رفته است:
مدت زمانی طولانی که با ولادت پیامبر اسلام (ص) آغاز و با شروع رستاخیز بزرگ پایان مییابد. از این رو آن پیامبر الهی را پیامبر آخِرُالزّمان نیز نامیده اند. (شیخ صدوق، کمال الدین، ج ۱، ص ۱۹۰ ؛ علامه مجلسی، بحارالانوار، ج ۴۰ ، ص ۱۷۷ ؛ ج ۲، ص ۸۷ ؛ همچنین ر.ک: تفسیر قرطبی، ج ۴، ص ۳۰۶ ؛ تفسیر طبری، ج ۱، ص ۵۵۷٫)
یکم. با سپری شدن این دوران، بساط زندگی دنیوی برچیده و مرحله ای جدید در نظام آفرینش آغاز میشود.
دوم. آخِرُ الزّمان خود به دو مرحله کاملاً متفاوت تقسیم میشود: دوران نخست که در آن انسان به مراحل پایانی انحطاط اخلاقی میرسد.
فساد اخلاقی و ستم همه جوامع بشری را فرا میگیرد و واپسین امیدهای بشری به ناامیدی میگراید.
دوران بعد، عصر تحقّق وعده های الهی به پیامبران و اولیای خدا است وبا قیام مصلح جهانی آغاز میشود. کلیات عقاید مربوط به « آخِرُ الزّمان « تقریباً از سوی همه فرقههای بزرگ اسلامی پذیرفته شده است؛ ولی در خصوص وابستگی این تحولات به ظهور مهدی موعود علیه السلام و نیز هویت او اختلاف نظر وجود دارد.
شیعیان دوازده امامی، حضرت مهدی (ع) و حکومت جهانی او را حسن ختام حیات بشر در کره زمین و او را همان موعود امتها میدانند. در نظر آنان، با ظهور حضرت مهدی (ع)، برخی از ائمه و نیکان و صالحان و نیز بدان و تبهکاران تحت عنوان « رجعت « به دنیا باز میگردند و زندگی دنیایی پایان مییابد.
با گلگشتی در کلمات نورانی معصومان علیهم السلام، میتوان واژه هایی را که بیانگر پیوند مهدویّت و آخِرُ الزّمان است، یافت.
این واژهها عبارت است از:
۱ـ » آخِرُ الزَّمان « (پایان زمان) پیامبر (ص) به حضرت علی علیه السلام فرمود: » اَلا اُبَشِّرُکَ اَلا اُخْبِرُکَ یا عَلِیُّ فَقال: بَلی یا رَسُولَ اللَّهِ فَقالَ کانَ جَبْرَئیلُ عِندی آنِفاً وَ اَخْبَرَنی اَنَّ القائِمَ الَّذِی یَخْرُجُ فِی آخِرِ الزَّمانِ فَیَمْلَأُ الَارْضَ عَدْلًا کَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوراً مِنْ ذُرّیَّتِکَ مِنْ وُلْدِ الحُسَیْنِ.« (ابن ابی زینب نعمانی، الغیبۀ، ص ۳۵۷ )
» آیا تو را بشارت ندهم؟ آیا تو را خبر ندهم؟ عرض کرد: بله، یا رسول اللّه! آن حضرت فرمود: هم اینک جبرئیل نزد من بود و مرا خبر داد قائمی که در آخِرُ الزّمان ظهور میکند و زمین را پر از عدل و داد میسازد – همان گونه که از ظلم و جور آکنده شده – از نسل تو و از فرزندان حسین (ع) است.«
( شیخ طوسی، کتاب الغیبۀ، ص ۱۸۲ ، ح ۱۴۱ و ر.ک: سنن ترمذی، ج ۴، ص ۵۰۵ ؛ مسند احمد، ج ۱، ص ۳۷۷ ؛ تاریخ بغداد، ج ۴، ص ۳۸۸ ) (دنیا به پایان نمیرسد؛ مگر اینکه امت مرا مردی رهبری کند که از اهل بیت من است و به او مهدی گفته می شود.«
و روشن است دنیا به پایان نمیرسد مگر اینکه بخش پایانی اش (آخِرُالزّمان) را پشت سر گذارد.
( اربلی، کشف الغمۀ، ج ۳، ص ۲۶۰ ؛ ر.ک: بحارالانوار، ج ۵۱ ، ص ۸۲ .) (هنگام پایان زمان و آشکار شدن فتنه ها، مردی هست که به او مهدی گفته میشود و بخشش بسیار دارد.«