امروز : پنج شنبه، ۱ آذر ۱۴۰۳

جدیدترین مطالب ارسالی سایت

یا علی(علیه السلام)!

انتشار در: 24 ژوئن 2016

یا علی(علیه السلام)!

541ya_ali8

مصرع ناقص من کاش که کامل می شد
شعر در وصف تو از سوی تو نازل می شد

شعر در شأن تو شرمنده به همراهم نیست
واژه در دست من آنگونه که می خواهم نیست

من که حیران تو حیران توام می دانم
نه فقط من که در این دایره سرگردانم

همه ی عالم و آدم به تو می اندیشد
شک ندارم که خدا هم به تو می اندیشد

کعبه از راز جهان راز خدا آگاه است
راز ایجاز خدا نقطه ی بسم الله است

کعبه افتاده به پایت سر راهت سرمست
«پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست»

کعبه وقتی که در آغوش خودش یوسف دید
خود زلیخا شد و خود پیرهن صبر درید

کعبه بر سینه ی خود نام تو ای مرد نوشت
قلم خواجه ی شیراز کم آورد، نوشت:

«ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه
مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه»

راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست
کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست

روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید
«ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید

می رسد دست شکوه تو به سقف ملکوت
ای که فتح ملکوت است برای تو هبوط

نه فقط دست زمین از تو تو را می خواهد
سالیانی ست که معراج خدا می خواهد-

زیر پای تو به زانوی ادب بنشیند
لحظه ای جای یتیمان عرب بنشیند

دم به دم عمر تو تلمیح خدا بود علی
رقص شمشیر تو تفریح خدا بود علی

وای اگر تیغ دو دم را به کمر می بستی
وای اگر پارچه ی زرد به سر می بستی

در هوا تیغ دو دم  نعره ی هو هو می زد
نعره ی حیدریه «أینَ تَفرو» می زد

بار دیگر سپر و تیغ و علم را بردار
پا در این دایره بگذار عدم را بردار

بعد از آن روز که در کعبه پدیدار شدی
یازده مرتبه در آینه تکرار شدی

راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست
کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست

روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید
«ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید.

************************************

مولای ما نمونهء دیگر نداشته است

اعجاز خلقت است و برابر نداشته است

وقت طواف دور حرم فکر می کنم
این خانه بی دلیل ترک برنداشته است

دیدیم در غدیر که دنیا به جز علی
آیینه ای برای پیمبر نداشته است

سوگند می خورم که نبی، شهر علم بود
شهری که جز علی در دیگر نداشته است

طوری ز چارچوب در قلعه کنده است
انگار قلعه هیچ زمان در نداشته است

یا غیر لافتی صفتی در خورش نبود
یا جبرِِییل واژهء بهتر نداشته است

چون روز روشن است که در جهل گمشده است
هر کس که ختم نادعلی بر نداشته است

این شعر استعاره ندارد برای او
تقصیر من که نیست برابر نداشته است

                                                                                                                                                                   شاعر: حمیدرضا برقعی

تعداد مشاهده : 1,798 بازدید
نويسنده : HamidReza

میان مایـی و با ما غریبه‌ای ؟!

انتشار در: 24 ژوئن 2016

میان مایـی و با ما غریبه‌ای ؟!

افسوس…

photo_2016-06-15_23-03-20

رسیده‌ام به چه جایی… کسی چه می‌داند
رفیــق گریــه کجایـــی؟ کسی چه می‌داند

میان مایـی و با ما غریبه‌ای؟! افسوس…
چه غفلتی! چه بلایی! کسی چه می‌داند

تمام روز و شبت را همیشه تنهایی
«اسیر ثانیه‌هایی» کسی چه می‌داند

برای مردم شهــری کـــه با تو بد کردند
چه‌گونه گرم دعایی؟ کسی چه می‌داند

تو خود برای ظهورت مصمّمی اما
نمی‌شود که بیایی کسی چه می‌داند

کسی اگر چه نداند خدا کـه می‌داند
فقط معطل مایی کسی چه می‌داند

اگر صحابه نباشد فرج کـــه زوری نیست…
تو جمعه جمعه می‌آیی کسی چه می‌داند

کاظم بهمنی

الّلهُـــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَــــــــرَج

تعداد مشاهده : 1,472 بازدید
نويسنده : HamidReza

با قلبم صمیمی

انتشار در: 21 ژوئن 2016

با قلبم صمیمی

photo_2016-06-21_05-32-42

ای تو با قلبم صمیمی یا حسن
تو کریم بن کریمی یا حسن
داری از زهرا نشان یا مجتبی
مهربانی دل رحیمی یا حسن

*********************

گویند که گرد مَه، ‌زمین می‌گردد
دور فلک و عرش برین می‌گردد
خورشید، جمال مجتبی را دیده است
حیران شده است و این چنین می‌گردد

*********************

میلاد حسن(ع) خسرو دین است امشب
شادی و سرور مؤمنین است امشب
از یمن قدوم مجتبی(ع) طاعت ما
مقبول خداوند مبین است امشب

*********************

 

 

تعداد مشاهده : 1,416 بازدید
نويسنده : HamidReza

باز هم جمعه شد

انتشار در: 15 ژوئن 2016

السلام علیڪ یا اباصالح المهدے ادرڪنے

باز هم جمعه شد


abasaleh

باز هم جمعه شد و غصّه ی من تازه شده

درد این بی خبری بی حد و اندازه شده

باز هم جمعه شد و چشم به ره مانده شدم

باز از دوری تو خسته و درمانده شدم

 باز هم جمعه شد و از تو خبر نشنیدم

باز از بی خبری های دلــــم نالــیدم

 باز هم درد فراقـت کـمرم را خم کرد

باز دوری تو چشمان مرا پر نم کرد

 باز هم جمعه شد و چشم به در منتظرم

شاید آورد صبا از مه رویت خبرم

تعداد مشاهده : 1,569 بازدید
نويسنده : HamidReza

حضرت خورشید برگرد

انتشار در: 15 ژوئن 2016

حضرت خورشید برگرد

 

photo_2016-06-15_22-31-52

 

حضرت خورشید برگرد

تو بتاب

ما گریه می باریم…

دنیا رنگین کمان می شود

****************

بی تو؛

عصر ما یخبندان می شود…

آفتابی نمی ماند

که گردانش شویم…

بیا برگرد عزیز فاطمه!

****************

امشب می‌خواهیم برای شفای بیماران دعا کنیم

برای آنها که شب‌هایشان به خیر نه! به رنج است

«اللهم عجل لولیک الفرج».

شب بخیر ای طبیب عالم!

****************

دعا و باز دعا برای آمدنت…

اللهم عجل لولیڪ الفرج

****************

در تمام زندگی فقط یک افتخار دارم

اینکه مرا به تو می‌شناسند!

می‌گویند: منتظر بهار است…

بهار را فریاد بزنیم

****************

…و من،

با خیالت سرزمینی ساخته‌ام

که همگان آرزوی زیستن در آن را دارند…

****************

خوشه ی سبز تاک

منتظر مستی سرخ انگور شدن بود

منتظر آفتاب…

من یاد تو می‌افتم

****************

گله‌اى نیست، من و فاصله‌ها هم‌زادیم

گاهى از دور تو را خوب ببینم کافى‌ست

****************

در کوچه و شهر و خانه‌ها می‌گردی

از ما اثری نیست، در این شب، ای خوب!

دنبال ظهور نور ما می‌گردی…

****************

آن روز که بیایی،

همه‌ی ظلم‌ها را ریشه‌کن می‌کنی و ستم‌ها و ستم‌پیشه‌ها را ور می‌اندازی!

آن روز آتش عشق تو

در دل دوستانت شرر می‌کشد!

بیا و آتشی به پا کن!

ما تو را دوست داریم…

****************

غیبت طولانی شما

سر

به

سر

ما گذاشته!

خودت فکری به حال و روز ما کن؛

آقای عزیز!

****************

چه بى تابانه مى خواهمت

اى دورى‌ات آزمونِ تلخِ زنده به گورى!

چه بى‌تابانه تو را طلب مى‌کنم!

****************

هوای اینجا آلوده است به نبودنت؛

قسم به همه‌ی زمان‌های از دست، رفته بیا…

****************

دنیای آشوب ما با آمدن تو آرام می‌شود و خوشبختی‌مان با ظهورت رقم می‌خورد!

ملالی نیست جز دوری شما…

تعداد مشاهده : 1,616 بازدید
نويسنده : HamidReza

ایها العزیز

انتشار در: 20 می 2016

ایها العزیز

 

1401365398136 

 

چنانکه ماه کمالـش به نیمه ی ماه است
کمال نیمه ی شعبان بقیه الله است

هزار ساله شرابی ست انتظار ظهور
که هرکه خورد ازآن تا همیشه آگاه است

چه قدر قافله ی عمر رفته از اقوام
هنوز یوسف ما بی گناه درچاه است

چه مقصدی ست که از موقعی که راه افتاد
هزار سال گذشت و هنوز در راه است

من از حضور غم عصر جمعه فهمیدم
که انتظار ظهور تو ناخودآگاه است

بیا به روضه و با گریه ات موحد شو
اگر نهایت تسبیح عارفان آه است

چنانکه زهر فقط پادزهر می خواهد
تو پادشاهی و دنیای ما پُراز شاه است

بگو به مردم دنیا خیالشان راحت
که منجی همه خون ریز نیست، خونخواه است

مهدی رحیمی زمستان

تعداد مشاهده : 1,334 بازدید
نويسنده : HamidReza

عاشقانه هایی برای امام مهربانی(عج)

انتشار در: 19 می 2016

 

عاشقانه هایی برای امام مهربانی(عج)

 

photo_2016-05-19_23-51-41

صفحہ صفحہ از صحیفہ‌ے تو، شرحہ شرحہ از دل من است!
ذرہ ذرہ عشق را در من زندہ مےڪند!
امام عبادت!
مولود شجاعت،
سرشت اجابت،
میلادت مبارڪ

*************************

خیابان ها را آذین می بندیم
کوچه ها را آب و جارو میکنیم
جامه ی نو میپوشیم و
نرگس ها را زیر پای تان میاندازیم
در روز آمدنت،
خدا هم لبخند می زند!
آن روز، روز مباداست!

سلام امام مهربان ما

*************************

روزها در حال گذر

شب ها در حال عبور

√ این زمان است که در گذرِِ جاری حضورت

قدم می زند در خلقت

و گرنه تا تو که صاحب زمانش هستی، ” هستی “

? زمان را ارزشی برای گذشتن نیست

‌ثانیه ها را
‌ به نامت
به عشقت

⚡️ به سبک بالی می گذرانم که غرقم در حضورت

که لبریزم از داشتنت…

?و تو تمام دارایی منی در زمین…

✨ مولای من !

اگر قرار به عشق و عاشقی باشد،

من فقط تو را برای عشقبازی انتخاب می‌کنم

?تنها تو را که لایق عاشقانه های خدایی در خلقت…

تو که والاترین انسانی در آفرینش…

تو که قرار خلقت از ابتدا تا انتها به آرامش نگاهت بسته است…

مرا بخوان
مرا بخواه …

*************************

از بس نیامده ای
هر کتاب را به قصد فال باز می کنم
از دیوان حافظ
تا تقویم رویِ میز
خدا را چه دیدی، شاید همین روزها آمدی…
سلام بهترین فال!

*************************

ما سال‌هاست از خود گم شدہ‌ایم!
بیا و لااقل ما را با خودمان آشتے بدہ!
اے امام مهربان…
یا صاحب الزمان…

*************************

همیشگی‌ست …
ولی جمعه‌ها به استخوان می‌زند
اندوه دوری‌ات

*************************

آن روز که بیایی،
عمر گل ها، یکی-دو روزه نیست!
عطرشان تنها در خانه نمی‌پیچد!

گل من سلام!
بیا و این باغچه را پر کن از خوشبختی!
سال هاست که عابران،
تو را از خدا تمنا می‌کنند!
گل من سلام!

*************************

فال خرید
باز کرد
نفس باد صبا ….
من یاد تو می‌افتم

 

تعداد مشاهده : 1,370 بازدید
نويسنده : HamidReza

بیاییم تا بیاید

انتشار در: 02 آوریل 2016

بیاییم تا بیاید

و من انــگار هنوز صرف فعــل را یاد نگرفتــه‌ام که بی‌مقدمه می‌گویــــم: “بیـــا”…

همچنــان که خود می‌روم و دور می‌شـــوم!

انگار فرامـــوش کرده‌ام که قصه چـطور شروع شـــد.

انــگار فرامــــوش کردم که علــــی (علیه‌السلام) بود و این من بــــودم، این ما بودیم، این ما آدم‌ها بودیــم که رفتیـــم…

که حســــــن (علیه‌السلام) بود و ما رفتیـــم؛

که حســــین (علیه‌السلام) بود و باز هم این ما بودیـــــم که رفتیــــم.

این ما فرزنـــدان آدم، ما کوفیـــان بودیم که گفتیـــم بیا و بعد خود رفتیـــم؛

و حالا به فرزند حســــین (علیه‌السلام) می‌گوییـــم بیــــا…

انگار این اوســــت که رفتـــه.

انگار یادمان نیســــت شروع قصـــه را که چـــطور رفتـــم،

رفتــی و بعد … رفــــت.

حالا که فکر می‌کنم، چیزهایی از کلاس‌های صــــــرف فعل را به یاد می‌آورم.

در کتاب نوشته بود: آمـــدم، آمـــدی، آمـــد…

و معلـــم می‌خواند: آمـــده، بیاییـــد، بیاییــــد…

تعداد مشاهده : 1,322 بازدید
نويسنده : HamidReza

خدا کند که بهار رسیدنش برسد

انتشار در: 16 ژانویه 2016

خدا کند که بهار رسیدنش برسد

 

خدا کند که بهار رسیدنش برسد

شب تولد چشمان روشنش برسد

چو گرد بر سر راهش نشسته ام شب و روز

به این امید که دستم به دامنش برسد

هزار دست پر از خواهشند و گوش به زنگ

که آن انارترین روز چیدنش برسد

چه سالها که درین دشت ، خوشه چین ماندم

که دست خالی شوقم به خرمنش برسد

بر این مشام و بر این جان چه میشود یارب!

نسیمی از چمنش بویی از تنش برسد

خدای من دل چشم انتظار من تا چند

به دور دست فلک بانگ شیونش برسد؟

چقدر بر لب این جاده منتظر ماندن؟

خدا کند که از آن دور توسنش برسد

شاعر: سعید بیابانکی

تعداد مشاهده : 1,430 بازدید
نويسنده : HamidReza

آشیانه ی خورشید

انتشار در: 16 ژانویه 2016

آشیانه ی خورشید

 

« به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد »

دوباره چشم دلِ من به آسمان افتاد

بگو به کلبه ی احزان ، به دیده ی یعقوب :

که بوی پیرهنش را شنیده ام در باد

…تمام سال ، زمینم به دور او چرخید

ز مهر و بهمن و اردیبهشت ، تا مرداد

همیشه حرف دلم را سکوت می بلعید

تویی صدای سکوتم ، رساترین فریاد !

مرا ببند به زنجیر انتظارت تا

ز قید و بند زمین و زمان شوم آزاد

ببخش کودکِ نادان مکتبت بودم…

ببخش باعث رنجیدنت شدم استاد!

چقدر تیره و تارم …طلوع کن بر من

ای آشیانه ی خورشید و با سحر همزاد!

شاعر: ریحانه نوری

تعداد مشاهده : 1,516 بازدید
نويسنده : HamidReza