امروز : پنج شنبه، ۱ آذر ۱۴۰۳

جدیدترین مطالب ارسالی سایت

اینجا برکه نیست، دریاست

انتشار در: 24 می 2013

اینجا برکه نیست، دریاست

علی نهاوندی
در مقاله حاضر نویسنده با ذکر روایاتی درباره منزلت ولایت و امامت، به تشریح اهمیت واقعه غدیر از منظر اهل سنت و شیعه پرداخته و به برخی احتجاجات ائمه برای اثبات و یادآوری این رویداد تاریخی اشاره کرده است.

قال رسول الله(ص): (من اراد ان یحیی حیاتی و یموت میتتی و یسکن جنه الخلد التی وعدنی ربی فلیتول علی بن ابیطالب فانه لن یخرجکم من هدی و لن یدخلکم فی ضلاله ).
پیامبر اعظم(ص) فرمودند: کسی که بخواهد حیاتش همچون حیات من، و مرگش همچون مرگ من باشد و در بهشت جاویدان که خداوند به من وعده کرده ساکن شود باید ولایت علی بن ابیطالب را بپذیرد که او هرگز شما را از راه هدایت بیرون نخواهد برد و در گمراهی داخل نخواهد نمود.(۱)
مردم تازه فهمیدند که چرا پیامبر اعظم(ص) در آخرین سال عمر خود اعلان حجه الوداع کرد و از مسلمانان دعوت نمود که برای انجام حج حضور پیدا کنند و اینکه این همه آماده سازی و ایراد خطبه در مناء، مسجد خیف و عرفات و این توقف سه روزه در صحرای بی آب و علف در کنار برکه ای بنام غدیر خم با آن گرمای سوزان برای چیست!
اگرچه برای آنان که رسول خدا را می شناختند و با او حشر و نشر داشتند تازگی نداشت. او بارها و بارها این مسئله را گفته بود که:
(یا علی اخصک بالنبوه بعدی، فلا نبوه بعدی و تخصم الناس بسبع انت اولهم ایمانا بالله، و اوفاهم بعهدالله، و اقسمهم بالسویه و اعد لهم فی الرعیه و اعظمهم عندالله مزیه ).
ای علی امتیاز من بر تو به نبوت است و پس از من دیگر نبوت و پیامبری نیست و تو هفت امتیاز بر مردم داری، تو نخستین کسی هستی که به خدا ایمان آورده ای، وفادارتر از همه به عهد خدا، پابرجاتر از همه در اوامر خدا، تساوی را مراعات کننده تر در تقسیم بیت المال، درباره رعیت از همه عادل تر، در قضاوت بیناتر و در مزایا نزد پروردگار از همه برتر.(۲)
و نیز فرموده بود: (یا علی انک قسیم الجنه و النار و انت تقرع باب الجنه و یدخلها احبائک بغیر حساب). «ای علی تو تقسیم کننده مردم به بهشت و جهنم هستی، تو در بهشت را می کوبی و دوستان خود را بی شمار وارد بهشت می کنی.»(۳)
ولیکن لحن کلام حضرتش و نوع سخنش این بار در غدیر طور دیگری بود.
اکنون فهمیده بودند که تاکید پیامبر(ص) بر حضور علی(ع) و همراهانش برای شرکت در مراسم حجه الوداع به چه دلیل است، آخر رسالتی مضاعف بر دوش پیامبر(ص) بود.
آری مسئله ولایت است که از علی(ع) شروع شد و تا پایان تاریخ ادامه پیدا می کند. شاید اگر موضوع امامت به امیرالمؤمنین(ع) ختم می شد اینقدر برای کینه ورزان و مخالفان سخت نبود اما رسول خدا خط ولایت و مدیریت جامعه پس از خود را تا زمان ظهور آخرین فرزندش حجه بن الحسن العسکری(عج) ترسیم نمود و در خطبه غدیر منشور آن را به ثبت رساند و ماندگار کرد.

ghadir01
مرامنامه اسلام

پس خطبه غدیر خم مرامنامه اسلام است که مخصوص دین، مذهب، آئین و فرقه خاصی و زمان و مکان بخصوصی نمی باشد. بلکه جهان بشریت باید بر کرانه دریای برکه مانند غدیر خم بنشینند و از نسیم ولایت علوی(ع) تا خلافت و امامت مهدی(عج) بهره مند گردند.
پذیرش ولایت علوی(ع) نه یک حادثه تاریخی است و نه یک حدیث روایی که در صحت و سقم آن بحث نماییم. بلکه مسئله امامت و ولایت اهل بیت علیهم السلام، اصلی اعتقادی و بنیادی فکری است که جهان بینی توحیدی را با ایدئولوژی و شریعت پیونده زده و بستر تحقق اندیشه ناب اسلامی و انجام دستورات الهی را در جامعه فراهم می آورد.
امیرالمؤمنین(ع) در جواب سؤال کمیل بن زیاد از پایه های اسلام، شناخت ولایت آل محمد(ص) را یکی از آنها معرفی می نماید.
حضرت پایه های دین اسلام را هفت امر می شمارند:
۱- خردمندی و عقل گرایی که بنیاد شکیبایی و صبر را به همراه دارد.
۲- آبرومندی و راستگویی.
۳- تعمق و تأمل در کتاب خدا و قرائت قرآن کریم.
۴- دوستی و دشمنی در راه خدا.
۵- رعایت حق خاندان پیامبر(ص) و معرفت به ولایت ایشان.
۶- رعایت حق برادران ایمانی و حمایت از ایشان.
۷- خوش همسایگی با مردم (۴)

امام باقر(ع) نیز در حدیثی گرانسنگ می فرماید:
(بنی الاسلام علی خمسه دعائم. اقام الصلاه و ایتاء الزکات، وصوم شهر رمضان، و حج البیت الحرام و الولایه لنااهل البیت) (۵)
حضرت می فرمایند: پایه های مکتب اسلام بر پنج رکن استوار است.
۱- اقامه نماز.
۲- پرداخت زکات.
۳- روزه ماه مبارک رمضان.
۴- حج بیت الله الحرام.
۵ـ ولایت ما اهل بیت (علیهم الاالسلام)

همچنین امام صادق(ع) می فرمایند: ریشه و رکن اندیشه تابناک اسلام بر سه امر متوقف است. نماز بعنوان وظیفه و عبادت فردی، زکات به جهت انجام تکلیف اجتماعی و عبادت اقتصادی و ولایت که روح حاکم بر عبادت است و تدبیر و مدیریت جامعه اسلامی و سیستم زندگی توحیدی می باشد. و حضرت صادق(ع) می فرماید: هیچ یک از این ارکان بدون دو رکن دیگری صحیح نمی باشد و انسان را به کمال خود نائل نمی آورد. (۶)
حضرت ثامن الحجج علی بن موسی الرضا(ع) نیز در حدیث سلسله الذهب در شهر نیشابور فرمودند: (کلمه لااله الاالله حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی). کلمه توحید دژ محکم خداست و هر کسی که در این قلعه محکم داخل شود از عذاب درامان خواهد بود.
و سپس فرمودند: (بشرطها و شروطها و انا من شروطها) (۷)شرط ورود به این قلعه توحید پذیرش و پیروی از امام و مقام ولایت است.
و در تشریح جایگاه امامت و ولایت، حدیث مفصلی بیان می فرمایند که در بخش هایی از آن حدیث چنین می خوانیم:
(… ان الامامه خلافه الرسول و مقام امیرالمؤمنین و الحسن و الحسین… ان الامامه زمام الدین و نظام المسلمین و صلاح الدنیا و عزالمؤمنین… ان الامامه اس الاسلام النامی و فرعه السامی…) (۸)
(امام خورشید نورافشان است که با نور خود عالم را نورانی می کند. امام آب گوارایی است برای تشنگان. امام راهنمای انسان به سوی هدایت و نجات دهنده ایشان از فرومایگی است. امام همدمی همراه، پدری مهربان و برادری همانند است. امام پناهگاه بندگان در تنگناها و گرفتاریهای بزرگ است. امام امین خدا در میان مردم و حجت خدا بر بندگان است. امام نگهبان ارزشها و دعوت کننده مردم به سوی خدا است. امام مایه عزت و سربلندی مسلمانان و استواری دین است.)

قطعیت سند غدیر

یکی از معروفترین براهین و استوارترین دلیل های امامت و ولایت، واقعه غدیر است که نه تنها مورخان اهل تسنن مانند «ابن قتیبه» در کتاب المعارف و السیاسه و «بلاذری» در انساب الاشراف و «طبری» در کتاب مستقل غدیر خم و «خطیب بغدادی» در تاریخ خود بلکه محدثان اهل سنت و جماعت مانند «احمدبن حنبل» در مسند و مناقب، «ابن ماجه» در سنن خود، «ترمزی» در صحیح و مفسرانی همچون «طبری»، «ثعلبی» و «فخر رازی» در تفسیر کبیر و متکلمان سنی مانند «قاضی ابوبکر باقالانی» در کتاب التمهید، «شریف جرجانی» در شرح المواقف و «قوشچی» در شرح تجرید، این قاموس بزرگ را به ثبت رساندند. سندیت حادثه بزرگ غدیر آنقدر قطعی و قابل استناد است که معصومین علیهم السلام و از آن جمله خود امیرالمؤمنین (ع) بارها در برابر مخالفان و احیانا موافقان فراموشکار، واقعه حجه الوداع و حادثه غدیر خم را گوشزد نموده برای احقاق حق ولایت به آن استدلال می کردند. گوشه ای از این احتجاج به این شرح است:
۱- در ماجرای شوری به سال ۲۳ ق وقتی عمر خلافت را میان شش نفر به شورا وانهاد، بنا به قول ابوطفیل عامربن واثله، (علی(ع) بر مناقب و فضایل خود از حاضران اقرار گرفت و در مقام احتجاج گفت: شما را به خدا سوگند می دهم آیا در میان شما جز من کسی هست که رسول خدا درباره اش گفته باشد من کنت مولاه فعلی مولاه. اللهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره لیبلغ الشاهد الغائب؟ حاضران گفتند نه) (۹)
۲- امیرالمؤمنین در کوفه هنگامی که جماعتی بر مقدم بودن علی(ع) شبهه داشتند در جایی بنام «رحبه» به منازعه کنندگان فرمود: (شما را سوگند می دهم هرکس در روز غدیر خم سخن پیامبر را شنیده است به پا خیزد) (۱۰)، در آنجا شماری از صحابه رسول خدا که تعداد آنها را از ۱۲ تا ۳۰نفر گزارش کرده اند به پا خاستند و شهادت دادند که آن سخنان را از رسول خدا درباره علی(ع) شنیده اند.
۳- رفاعه بن ایاس ضبی از پدرش از جدش نقل می کند که در روز جنگ جمل همراه علی(ع) بودیم. او به طلحه پیام داد که با حضرت ملاقاتی داشته باشد. طلحه خدمت علی(ع) رسید و حضرت به او گفت: تو را به خدا سوگندت می دهم آیا از پیامبر(ص) نشنیدی که فرمود: (من کنت مولاه فعلی مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه)؟ طلحه گفت: آری شنیده ام امام گفت: پس چرا با من جنگ می کنی؟ طلحه گفت: فراموش کرده بودم و طلحه از ادامه جنگ با علی(ع) منصرف شد. (۱۱)
۴- علی(ع) در صفین بر منبر رفت و مردم را سوگند داد و مساله غدیر خم را بیان فرمود. (۱۲)
همچنین امام رضا(ع) در میان جمعی از دوستان از فضایل و مناقب عید غدیر خم معارفی را به شیفتگان ولایت تعلیم فرمود و حدیثی را از پدرانش ذکر کرد بدین مضمون که در زمان امیرالمؤمنین علی(ع) عید غدیر با جمعه مصادف شده بود. علی(ع) پنج ساعت از روز گذشته بود بر فراز منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی به حاضران فرمود در این روز با یکدیگر مصافحه کنید و تهنیت گویید. فضیلت این روز را به دیگران بگویید و ثروتمندان از مستمندان دستگیری کنند چرا که رسول خدا مرا به این امور فرمان داده است سپس خطبه را خواندند و بعد از فریضه با پیروانش برای صرف غذا به منزل امام حسن(ع) رفتند. (۱۳)

پی نوشت: ـــــــــــــــــــــ
۱- «مستدرک ص۱۲۸جزء۳»
۲- «کنزالعمال جزء ۶ ص ۱۵۶»
۳- «کتاب الفضائل ابن مغازلی شافعی»
۴- «تحف العقول ص ۱۳۸، بحارالانوار ج۶۸ ص۳۸۱»
۵- «بحارالانوار ج۶۸ ص۳۳۱ و ۳۳۳»
۶- «بحارالانوار ج۶۸ ص۳۳۰»
۷- «عیون الاخبار الرضا ج۲ ص۱۳۵»
۸- «اصول کافی ج۱ص۱۹۸، مسندالامام رضا(ع) ج۱ ص۱۰۱-۹۶»
۹- «المسند ابن حنبل ص۱۱۸»
۱۰- «خوارزمی، المناقب ص۲۱۷»
۱۱- «مروج الذهب ج۲ ص.۳۶۴ مستدرک ج۳ ص۳۷۱»
۱۲- «کتاب سلیم بن قیس ص ۱۴۷ و ۱۴۸»
۱۳- «مصباح شیخ طوسی ص ۵۳۰ تا ۵۲۴»

منبع: صفحه معارف روزنامه کیهان ـ ۱۷/ ۱۰ / ۸۵

تعداد مشاهده : 1,850 بازدید
نويسنده : HamidReza

مرگ حقیقتی غیر قابل انکار است

انتشار در: 12 می 2013

مرگ حقیقتی غیر قابل انکار است

 

مرگ حقیقتی غیر قابل انکار است

مرگ حقیقتی غیر قابل انکار است

« اینما تکونوا یدرککم الموت و لو کنتم فی بروج مشیده و ان تصبهم حسنه یقولوا هذه من عند الله و ان تصبهم سیئه یقولوا هذه من عندک قل کل من عند الله فما لهؤلاء القوم لا یکادون یفقهون حدیثا.» « هر کجا باشید شما را در می یابد، اگر چه در برج های محکم باشید و اگر به آنها (منافقان) خوبی (و پیروزی) برسد، می گویند از ناحیه ی خدا است و اگر بدی (و شکستی) برسد، می گویند از ناحیه ی تو (پیامبر) است. بگو همه ی اینها از ناحیه ی خدا است. چرا این گروه حاضر نیستند، حقایق را بفهمند. ( نساء/۷۸)
« ما اصابک من حسنه فمن الله و ما اصابک سیئه فمن نفسک و ارسلناک للناس رسولا و کفی بالله شهیدا.» آن چه از نیکی ها به تو می رسد، از ناحیه ی خدا است و آن چه از بدی به تو می رسد، از ناحیه ی تو است و ما تو را به عنوان رسول برای مردم فرستادیم و گواهی خدا در این باره کافی است. (نساء / ۷۹)

 

آیات، مربوط به گروهی از منافقان است که در صفوف مسلمانان جای گرفته بودند، همان ها که از شرکت در میدان جهاد و مبارزه وحشت داشتند و هنگامی که دستور جهاد صادر گردید، ناراحت شدند. قرآن به آنها در برابر این طرز فکر دو مطلب می گوید، اول: « قل متاع الدنیا قلیل و الآخره خیر لمن اتقی » بگو زندگی دنیا زودگذر و پاداش های جهان دیگر برای پرهیزگاران بهتر است. (نساء/۷۷)
دوم، همان است که در این آیات می خوانیم: فرار از مرگ چه سودی می تواند برای شما داشته باشد، در حالی که هر جا باشید، مرگ به دنبال شما می آید و بالاخره روزی شما را در کام خود فرو خواهد برد، حتی اگر در برج های محکم باشید. پس چه بهتر که این مرگ حتمی و اجتناب ناپذیر در یک مسیر سازنده و صحیح همچون جهاد صورت گیرد، نه بیهوده و بی اثر.
در آیات متعددی از قرآن مجید همانند آیه ی ۹۹ سوره ی حجر و آیه ی ۴۸ مدثر، از مرگ به یقین تعبیر شده است؛ یعنی، هر کسی، هر عقیده أی داشته باشد و هر چیز را بتواند انکار کند، این واقعیت را نمی تواند منکر شود که زندگی بالاخره پایانی دارد و از آنجا که افراد انسان به خاطر عشق به حیات و یا به گمان این که مرگ مساوی فنا و نابودی مطلق است، همواره از آن گریزانند، این آیات به آنها هشدار می دهد و با تعبیر (یدرککم) به آنها گوشزد می کند که فرار کردن از این واقعیت قطعی عالم هستی بیهوده است، زیرا معنی ماده «یدرککم» این است که کسی از چیزی فرار کند و آن به دنبالش بدود و بالاخره به او برسد.
این کلمه در سوره ی جمعه آیه ی ۸ روشن بیان شده است: « قل ان الموت الذی تفرون منه فانه ملاقیکم» بگو مرگی که از آن فرار می کنید، بالاخره به شما می رسد.
با توجه به این واقعیت، آیا عاقلانه است که انسان خود را از صحنه ی جهاد و نیل به افتخار شهادت کنار بکشد و در خانه بر بستر بمیرد؟
نکته ی دیگر، آیه می گوید: هیچ چیز حتی برج های محکم (بروج مشیده) نمی تواند جلوی مرگ را بگیرد، سر آن نیز روشن است، زیرا مرگ بر خلاف آن چه تصور می کنند، از بیرون وجود انسان نفوذ نمی کند، بلکه معمولاً از درون انسان سرچشمه می گیرد، چون استعدادهای دستگاه های مختلف بدن خواه و ناخواه محدود است و روزی به پایان می رسد، البته مرگ های غیر طبیعی از بیرون به سراغ انسان می آیند، ولی مرگ طبیعی از درون، لذا برج های محکم و قلعه های استوار نیز نمی توانند اثری روی آن داشته باشند.
درست است که قلعه های محکم گاهی جلوی مرگ های غیر طبیعی را می گیرند، ولی بالاخره چه سود؟ مرگ را به طور کلی نمی توانند از بین ببرند، چند روز دیگر مرگ طبیعی بع سراغ آدمی خواهد آمد. مهم تر این که، اراده ی مرگ به دست یک قدرت قاهر است که هیچ قدرتی تاب مقاومت در برابر او را ندارد.
اگر مرگ و زندگی به دست خداست، پس چرا سخنان بیهوده بر زبان جاری کنیم؟ قرآن همین جا به یکی دیگر از سخنان بی اساس و پندارهای باطل منافقان اشاره کرده، می گوید: «آن ها هر گاه به پیروزی برسند و نیکی ها و حسناتی بدست آورند، می گویند از طرف خداست؛ یعنی، ما شایسته ی آن بوده ایم که خدا چنین مواهبی را به ما داده. ولی هنگامی که شکستی دامن گیر آن ها شود و یا در میدان جنگ و یا صحنه های اجتماعی آسیبی ببینند می گویند: « این ها بر اثر سوء تدبیر رهبری و کفایت نداشتن نقشه های او بوده است و مثلاً شکست جنگ احد را معلول همین موضوع می پنداشتند ( و ان تصبهم سیئه یقولوا هذه من عندک) منظور از حسنه و سیئه همه ی حوادث خوب و حوادث بد است. آن چه مطرح می شود، نمونه أی بیش نیست.
در هر حال قرآن به آنها پاسخ می گوید که از نظر یک موحد و خداپرست تیزبین، همه ی این حوادث و پیروزی ها و شکست ها از ناحیه ی خدا است که بر طبق لیاقت ها و ارزش های وجودی مردم به آن ها داده می شود.
و در پایان آیه به عنوان اعتراض به نداشتن تفکر و تعمق آن ها در موضوع های مختلف زندگی می گوید: « پس چرا این ها حاضر نیستند حقایق را درک کنند.» در آیه ی بعد چنین می فرماید: « تمام نیکی ها و پیروزی ها و حسناتی که به تو می رسد، از ناحیه ی خداست و آن چه از بدی ها و ناراحتی ها و شکست ها دامن گیر تو می شود، از ناحیه ی خود توست.»
و در پایان آیه به آن ها که شکست ها و ناکامی های خود را به پیامبر (ص) و رهبری الهی نسبت می دادند، می گوید: « أی محمد (ص)، تو فرستاده ی ما به سوی مردم هستی و خداوند گواه بر این مطلب است و گواهی او کافی است.»

آیا ممکن است فرستاده ی خدا سبب شکست و ناکامی و بدی برای مردم باشد؟
مطالعه ی این دو آیه، سؤالی را در ذهن ترسیم می کند: چرا در آیه ی اول، همه ی نیکی ها و بدی ها (حسنات و سیئات) به خدا نسبت داده شده، در حالی که آیه ی دوم فقط نیکی ها را به خدا نسبت می دهد؟

پاسخ: ۱ـ اگر سیئات و بدی ها را تجزیه و تحلیل کنیم، دارای دو جنبه هستند: یکی جنبه ی مثبت، دیگری جنبه ی منفی، و همین جنبه ی منفی آن است که قیافه ی سیئه به آن می دهد و به شکل زیان نسبی درمی آورد. مثال: کسی که با سلاحی، بی گناهی را به قتل می رساند، مسلماً مرتکب سیئه أی شده است، در میان عوامل وقوع این حادثه، قدرت انسان، فکر انسان، قدرت یک اسلحه، نشانه گیری صحیح، استفاده از فرصت مناسب، تأثیر و قدرت گلوله نیز دیده می شود که همه ی اینها مثبت هستند، زیرا همه ی اینها اگر در جای خود استفاده شوند، می توانند مفید و سودمند واقع شوند. تنها جنبه ی منفی آن است که تمام این قدرت ها و نیروها در غیر مورد خود به کار گرفته شده اند.
اگر خوب نگاه کنیم، می فهمیم که اگر در آیه ی اول تمام حسنات و سیئات به خداوند نسبت داده شده است، به خاطر آن است که تمام منابع قدرت، حتی قدرت هایی که از آن ها سوء استفاده می شود، از ناحیه ی خدا است و سرچشمه ی قسمت های سازنده و مثبت خود اوست و اگر در آیه ی دوم، سیئات به مردم نسبت داده شده است، اشاره به همان جنبه ی منفی قضیه و سوء استفاده از مواهب و قدرت های خدادادی است.
۲ـ ممکن است آیه ی شریفه، اشاره به مساله ی « الامر بین الامرین» بوده باشد که در بحث جبر و تفویض آمده و خلاصه این که همه ی حوادث جهان حتی اعمال و افعال ما خوب یا بد، از یک نظر مربوط به خدا است؛ زیرا او به ما قدرت داده و اختیار و اراده بخشیده است. در عین حال اعمال ما به ما نسبت دارد و از وجود ما سرچشمه می گیرد، زیرا عامل تعیین کننده ی عمل، اراده و اختیار ما است و ما در برابر اعمالمان مسؤولیم. بنابراین وقتی که می فرماید: « حسنات و سیئات از خدا است.» اشاره به فاعلیت خداوند نسبت به همه چیز دارد و آن جا که می فرماید: « سیئات از شما است.» به فاعلیت ما و مسأله ی اراده و اختیار ما اشاره می کند.
۳ـ تفسیر دیگری در اخبار اهل بیت (ع) آمده که منظور از سیئات، کیفرهای اعمال و مجازات و عقوبات معاصی است و شکی نیست که این کیفرها از ناحیه ی خداوند است، ولی چون نتیجه ی اعمال و افعال بندگان می باشد، به این دلیل گاهی به بندگان نسبت داده می شود و گاهی به خداوند و هر دو صحیح است؛ مثلاً : اگر گفته شود، قاضی دست دزد را قطع می کند، درست است و نیز صحیح است، اگر گفته شود که دزد دست خود را قطع کرد! زیرا کیفر عمل اوست.

تعداد مشاهده : 1,746 بازدید
نويسنده : HamidReza

بی تو احساس دلم پائیزی است

انتشار در: 01 می 2013

بی تو احساس دلم پائیزی است

بی تو احساس دلم پائیزی است

 ¤ باران
قحطی، مکه را زمین گیر کرده بود. چند سالی بود که روی سرسبزی و آبادانی را به خود ندیده بودند.روزها می گذشت تا اینکه زنان مکه خبری را دهان به دهان به یکدیگر رساندند. «آمنه» صدف ناب ترین در عالم امکان شده بود. هنوز خبر بارداری آمنه در گوش شهر می چرخید که ابرهای باران زا، سرزمین حجاز را فرا گرفتند…. چنان مردم در نعمت و رحمت غرق شدند که آن سال را «سنه الفتح» نامیدند.

¤ طلوع
در زیباترین جمعه تاریخ، آن هنگام که تبسم خورشید در ذره ذره سرزمین حجاز جاری بود، ناگهان نوری به آسمان برخاست و شمیم دل انگیز سرود عشق را در مکه گستراند. ایوان کسری شکافت، آتشکده فارس از خودنمایی باز ایستاد، دریاچه ساوه موجهایش را به دست فراموشی سپرد، خدایان سنگ و چوب عرب رنگ باختند و آمد. آمد همانکه جهانی آمدنش را به فرخندگی مژده داده بودند… محمد(ص) زلال ترین و شوق انگیزترین سروده هستی به دنیا آمد.

¤ سیما
موی سرش از نرمه گوش پائین تر نمی آمد و اگر بلندتر می شد، میان موها را می شکافت به طرفین. پیشانی بلندی داشت و ابروان کمانی. دندانهایی صاف، سفید و زیبا. بینی باریک و کشیده. هرگاه پهلوی چراغ می نشست، نور چراغ رخت برمی بست.

مسرور که می شد، چشم بر هم می نهاد و آرام آرام لبخند روی لبهایش جاری می شد. ملیح می شد، پیامبر. گاهی وقتها هم دانه های سفید تگرگ، میان آن صورت رویایی و دلنشین می نشستند و دلبری اش را صدچندان می کردند. با اینکه نوجوانی بیش نبود، اما هرگز بلند نمی خندید؛ محمد.

¤ به عدد رگهای بدن
با دست خود دام ها را می بست و شیر می دوشید؛ خودش. همیشه خود افسار شترش را می گرفت. نعلین و جامه اش را خود، پینه می کرد. زیراندازش حصیر بود و بالشش لیف خرما. نان جو می خورد و خرما. هرگز سه روز متوالی نان گندم نخورد. روزه را با خرما و اگر نبود با آب افطار می کرد. اغلب یک روز در میان روزه می گرفت. از مجلسی برنمی خاست، مگر اینکه ۲۵ بار در آنجا استغفار می کرد. اغلب رو به قبله می نشست. هر روز سیصد و شصت مرتبه به عدد رگهای بدن، می گفت: «الحمدلله رب العالمین، کثیرا علی کل حال.»

هدیه را می پذیرفت، حتی اگر جرعه ای شیر می بود. انگشتر نقره در دست راست می کرد و لباس سفید می پوشید و خربزه و انگور را بسیار دوست می داشت.

¤ مرگ بر تو!
صدایی می آمد. از نزدیک کوه صفا بود، فکر کنم. درعرض چند دقیقه همگی پای کوه صفا ایستاده بودیم. او هم بر فراز کوه فریاد می زد: «ای قبیله قریش… ای قبیله قریش…»

– چه شده است محمد؟
– اگر بگویم پشت این کوه گروهی سوار آماده اند تا به شما حمله کنند، باور می کنید؟
جمعیت گفتند: «آری. ما هرگز از تو دروغی نشنیده ایم…»
– اینکه من شما را از عذابی سخت بیم می دهم، سخت تر از حمله گروهی سوار. ای فرزندان عبدالمطلب، ای فرزندان عبد مناف، ای فرزندان زهره، ای…
همه خاندانها و طایفه های قریش را نام برد و سپس…
– خداوند به من فرمان داده است، که به خویشان نزدیکم اعلام کنم، هیچ سودی در دنیا و هیچ بهره ای در آخرت نخواهید برد، مگر اینکه بگویید: خدایی جز الله نیست و…
ابولهب غرغرکنان جلو آمد و گفت: «همین! برای همین ما را صدا زدی؟ بمیری! مرگ بر تو! که ما را از کار و زندگی کشانده ای اینجا تا بگویی خدا یکی است! دیوانه!»

¤ دیوانه است!
در بازار راه می رفت و ندا می داد:

– مردم! بگویید خدایی جز الله نیست، بگویید تا رستگار شوید.
می گفت و می رفت. سنگش می زدند و آب دهان به صورتش می انداختند و دیوانه اش می خواندند، اما او ادامه می داد.
حالا مدتی بود که مردی هم از پشت سر سنگ بر پشت پاهایش می زد. پاشنه پاهایش همه، خونی و زخمی شده بود. مرد بلندتر از ا و طوری که صدای او را خفه کند می گفت: «دروغ می گوید. حرفش را گوش نکنید، دیوانه است…»
پرسیدم آن مرد کیست؟
– محمد است. فرزند عبدالمطلب. می گوید پیامبر شده است.
– آن یکی کیست؟
– عمویش، ابولهب.

¤ تو اینجا چه کار می کنی؟
– کسی حق ندارد به قرآن محمد گوش کند. اینها سحر است، جادوست. مراقب باشید. نگذارید فرزندانتان به محمد گوش فرا دهند.

در تاریکی شب کنار کعبه ایستاده بودند و به صدای محمد که داشت قرآن می خواند، گوش می کردند… اصلا متوجه روشن شدن هوا نشده بودند. با طلوع خورشید، چهره های همدیگر را دیدند و…
– تو اینجا چکار می کنی؟
– خودت برای چه از دیشب تا حالا اینجا ایستاده ای؟
– هر دوی شما حماقت کرده اید؟ نمی گویید…
– پس شما چی؟
– من می خواستم بدانم اینکه ادعای پیامبری می کند، چه چیزی در چنته دارد. همین!
– ولی انصافاً صدای زیبایی دارد.
– خجالت بکشید، سحرتان کرده. برای شما زشت است!
– یکبار که عیبی ندارد، قول بدهیم دیگر اینطرف ها پیدایمان نشود، آخر…
– بله اگر مردم ما را اینجا ببینند، روزگارمان سیاه می شود.
– بهتر است زودتر برویم. آفتاب کاملا بیرون آمده است.
فردا صبح دوباره همدیگر را دیدند و باز بگومگو شروع شد. ابوجهل و ابوسفیان و اخنس ابن شریق! آمده بودند قرآن محمد را بشنوند!

¤ دروغگو!
«می گوید دیشب معراج بوده است. بیت المقدس. بیت لحم. مسجدالاقصی و بعد هفت آسمان… ارواح پیامبران، بهشت و جهنم، سدره المنتهی، همه را دیده است. بعد دوباره برگشته بیت المقدس و سپس مکه.»

– دروغگو! تو که دیشب خانه ام هانی بودی.
– اینها که تو می گویی چند ماه طول می کشد، آنوقت تو می گویی یک شبه…
– بیت المقدس را توصیف کن ببینیم.
و گفت. گفتند حتماً از کسی شنیده ای. گفت: «بین راه به کاروان فلان قبیله برخوردم، آنها شتری گم کرده بودند و دنبالش می گشتند. از آنها آب گرفتم و خوردم.»
– کاروان چه کسی بود؟ کجا می رفت؟
گفت: «می دانم که نزدیکیهای مکه بود.»هنوز بحث ادامه داشت که کاروان وارد مکه شد. ابوسفیان که با آن کاروان همراه بود، همه آنچه که پیامبر گفته بود را تأیید کرد. راست می گفت، معراج رفته بود.

¤ اگر نمی آمدم…
هنوز مسجد تکمیل نشده بود، برای حرفهایش کنار کنده نخلی می ایستاد که همسایه مسجد محسوب می شد. به آن تکیه می داد و خطبه می خواند. چند روزی نگذشته بود که مردی آمد و منبری که خود برای پیامبر ساخته بود را به داخل مسجد برد. اولین باری بود که روی منبر می نشست. هنوز بسم الله را تمام نکرده بود که صدای ناله عجیبی همه را متعجب کرد. به سرعت از مسجد بیرون دوید. مردم هم به دنبالش. بیرون که رسیدند، دیدند کنار همان کنده ایستاده است و دست به تنه اش می کشد. ناله قطع شده بود. رو کرد به مردم و گفت: «اگر نمی آمدم تا قیامت ناله می کرد.» از آن پس به «او» ستون حنانه می گفتند. عرب به کسی که ناله های سوزناک می کند حنانه می گوید.

¤ جادوگری!
گفتند: «اگر پیامبری باید معجزه کنی.»

– آنوقت ایمان می آورید؟
– آری.
– خب بگوئید.
گفتند: «آن درخت را بگو از ریشه کنده شود و این جا بیاید.» اشاره ای کرد. درخت از زمین کنده شد و روی ریشه ها تا پیش پیامبر دوید و سایه اش را بر سرش انداخت.گفتند: «درخت دو نیم شود.» گفت و شد. گفتند: «حالا به هم بچسبد.» گفت و شد. گفتند: «بگو برگردد.» گفت و برگشت. گفتند تو جادوگری!
– می دانستم ایمان نمی آورید. می بینمتان که در بدر کشته می شوید و جنازه تان را درون چاه می اندازیم. در بدر کشته شدند و جنازه شان در چاه انداخته شد.

¤ گردو بیاورید و مرا بخرید
دیر کرده بود. هیچ وقت برای نمازجماعت دیر نمی آمد. نگرانش شدند و رفتند دنبالش. توی کوچه باریکی پیدایش کردند. دیدند روی زمین نشسته، بچه ای را سوار کولش کرده و برایش نقش شتر را بازی می کند.

– از شما بعید است، نماز دیر شد.رو به بچه کرد و گفت: «شترت را با چند گردو عوض می کنی» و بچه چیزی گفت. گفت بروید گردو بیاورید و مرا بخرید. کودک می خندید، پیامبر هم.

¤ خرما با هسته!
نشسته بودند دور هم خرما می خوردند. هسته خرماهایش را یواشکی می گذاشت جلوی علی. بعد از مدتی گفت: «پرخور کسی است که هسته خرمای بیشتری جلویش باشد.» همه نگاه کردند. جلوی علی از همه بیشتر بود. علی گفت: «ولی من فکر می کنم پرخور کسی است که خرماهایش را با هسته خورده.» همه نگاه کردند. جلوی پیامبر هسته خرمایی نبود. «همه» خندیدند.

¤ شیطان همراهتان بود!
مسیحی بودند و آمده بودند پیامبر را ببینند. آمده بودند در مورد اسلام گفتگو کنند. لباسهای بلند و ابریشمی پوشیده بودند و انگشترهای گران قیمت بر دست داشتند و گردنبندهایی از مروارید و طلا بر گردن. وارد مسجدالحرام که شدند، چشمان همه به یکباره جذب آنها شد. سلام کردند و جلو آمدند. جوابی نشنیدند. پیامبر روی برگرداند و هیچ نگفت. ناراحت شدند. رفتند و قضیه را با علی در میان گذاشتند.

– شاید به خاطر وضع ظاهری تان بوده.
فردا صبح با سر و وضعی ساده و بدون زیورآلات وارد مسجدالحرام شدند. حضرت با خوشرویی با آنها برخورد کرد و کنارشان نشست. بعد گفت: «سوگند به خدایی که مرا به حق فرستاد، دیروز که نزد من آمدید، دیدم که شیطان همراهتان است.»

تعداد مشاهده : 2,915 بازدید
نويسنده : HamidReza