من و دل
من و دل
هفته نامه آل یاسین ـ شماره دوم
مرغ خسته ی دلم بهانه ی او را می گیرد و از جدایی شکوه سر می دهد، معصومانه نگاهش می کنم و می پرسم از چه این چنین زار می زنی؟
غریبانه به من می نگرد و می گوید: از غربت یار.
می گویم: کدامین یار؟
می گوید: همو که هر آدینه لحظه شماری می کنم تا حضورش را به تماشا بنشینم و غروب با نیامدنش زانوی غم بغل می گیرم، همو که اول و آخر آرزوهایم است، همو که ندای غریبانه «امن یجیب»ش آتشم می زند، همو که مستجاب الدعوه است اما آمدنش به من و امثال من وابسته است.
می گویم: چه دنیای عجیبی داری، این همه آرزوهای زیبا، این همه آروزهای رنگارنگ و تو تنها او را می خواهی؟
دلم می گرید و می گوید: از غربت یارم چه بگویم که تو نمی دنیا یعنی او و او یعنی دنیا، گر چه تو طالب این دنیای رنگارنگ و آرزوهای زیبایش هستی اما من دنیا را می خواهم برای اینکه قدمگاه او باشد، برای اینکه فرصتی داشته باشم تا او را به تماشا بنشینم و بدان که روزی تو هم دلبسته ی دنیای من می شوی … چه بخواهی و چه نخواهی. چرا که او نهایت زیبائیست.
می گویم:از حرف هایت خواندم که عاشقی، حال با این همه عشق برایش چه کرده ای؟
دل ناآرامم یکباره خاموش می شود و آهسته می گوید: هیچ! تنها خواستم درکش کنم که آن هم نشد.
فاتحانه لبخندی می زنم و می گویم: چه بیهوده عشق را معنا می کنی، به چه دل خوش کرده ای؟ اینکه دوستش داری و برای غربتش اشک می ریزی؟ هیچ نکرده ای و ادعای عاشقی می کنی؟
دلم که گویا حرفی برای گفتن ندارد می گرید و بعد بال و پر می گشاید و آماده رفتن می شود ولی در آخرین دم نگام می کند و می گوید: « هیچ بودم و او خواست مست شوم هر چند ناچیز، من کوچکی خود را نمی بینم … به بزرگی یار می نگرم، به مهربانی نگاهش دلخوشم و به دعاهای شبانه اش چشم دوخته ام …»
سپس بال می گشاید و دور می شود از من و من می مانم و پاسخ دندان شکن دلم که هر چه جستجو می کنم جوابی نمی یابم …