در جستجوی دلدار
در جستجوی دلدار
هزاران بار تو را از سخاوت آسمان طلب کردم با اشک هایش مرا پاسخ داد، از بحرها طلب کردم با غرشی سهمگین از من بیزاری کردند.
از انتهای کوچه های دلواپسی نوری تپش پر شور لحظات را چشمک می زند، آیا این راهی است برای امید؟ امیدی که آرزو را به ثمر می نشاند.
من منتظرم، منتظر عابری که با صدای گامهایش دقیقه ها را به ثانیه ها نزدیک می کند. من در ابتدای کوچه اسپند را آماده سوختن می کنم و منتظر می مانم تا از معبر رویایی ام عبور کند، تلاطم خروشان دلم را بر صفحات بی جان کاغذ به عرصۀ دیده می نشانم تا انتظارم را دریابد.
به او تکیه کرده ام و در سایه اش حکایت نیازم را در فراز ندبه های آدینه ای بی مثال به قلم نگاشته ام و کتاب آرزوهای بی دوست نبودن را در افق امید ورق می زنم تا همان رهگذر کرم نماید و نور لطفش را بر دلهای کویر گرفته بتاباند تا صدای نبض زندگی را در رگ گلبرگ های صبح تداعی کند.
ای رهگذر آتیۀ کوچه باغ خشکیده، بیا و طراوت را به باغ هدیه کن، من در بحر عظمتت جرعه نوشی تشنه کامم. بگو تا به کی مهمان سفره تمنا باشم، کام تشنۀ جان به امیدی دست نیاز به سوی آبشار رحمتت برآورده، بر این باورم که راه نجات از در خیمۀ تو می گذرد.
(س. حاجی عزیزی)