گنبد فیروزه ای
گنبد فیروزه ای
سکوت می کنم تا تورا پیدا کنم. در خیالم دنیا را جست و جو می کنم وبالاخره طایر فکرم بر یک گنبد فیروزه ای قرار می گیرد .احساس آرامش می کنم، احساس می کنم که تازه متولد شده ام و پدری دلسوز در کنار من است او وجود مرا با نگاه مهربانش تسخیر می کند و من به خاطر جلب محبتش اشک می ریزم .
آقا جان! می خواستم از شما بپرسم چرا رنگ گنبد این مسجد با همۀ رنگها فرق دارد؟ چه در وجود این رنگ هست که آدم را از کیلو مترها راه جذب خود می کند و به آرامش می رساند؟
تپش قلبت را در محراب مسجد حس می کنم و شعاع مهربانیت را تا گنبد فیروزه ای.
به این نتیجه می رسم که تو در مسجدی و مسجد رنگ وبوی تو را به خود گرفته است. اصلاً رنگ آبی، رنگ مهربانی تو است. رنگ نگاه زیبایت ، رنگ نفسهای معطرت، رنگ پاکی های درونت و رنگ سکوت مظلومانه ات. هرچه می گردم نیستی اما گنبد آبی، سکوت محراب، آرامش شبهای جمکران، حتی صدای گنجشکان صبحگاه اینجا همه وهمه با تو حرف می زنند ونشان تو را می دهند. همه می گویند او اینجاست. ای عزیز گم کرده! عزیزت اینجاست.
می گردم درون بغضهای خودم را، لابه لای تنهایی ام را، حرفها و درد و دلهایم را، می بینم چیزی در دلم نیست جز آرزوی فرجت. می بینم چیزی در حرفهایم نیست به جز اسمت. پس آرام می شوم ، با تمام وجود حسّت می کنم و می بینمت در آرامش دعای فرج …
« اللهم عجل لولیک الفرج »