رنگین کمان
رنگین کمان
روح بی نشانم خبر از سفری بزرگ می دهد .سفری دور به اعماق عشق، به اعماق دور شدن نزدیک .به ژرفای عاشقی.سراغ از کسی می گیرم که عمق عشق است و عاشقی در محضرش بی نام است، باید دوید وگرنه دیر می شود. من برای رسیدن به او
کوچکم. می گویند باید بزرگ باشی، باید رنگین کمان باشی، انگار سیاهی ها مسیر حرکتم را بسته اند. اما تو، تو در آسمانها سیر می کنی, آخر من گره خورده به این زمین خاکی چگونه به تو برسم که.
من: بنده ای به خاک چسبیده و از آسمان بریده ام.
روحم :بی نشانی
ومقصدم: غربت،
نامم: می گویند انسان اما فاصله ای دور با آدمیت،
آرزویم: پاک کردن سیاهی ها وعین آب زلال شدن.
آری، برای رسیدن به تو باید بروم، باید قله ها را بپیمایم،باید همخوان قناری ها شوم، باید با تخته پاک کن تختۀ سیاه دل را پاک کنم.
اینک ای وسعت عشق آماده ام تا تو دستان گنهکارم را بگیری شاید برسد روزی که من هم رنگین کمان شوم.
حرف آخر: روزی آسمان از آن من خواهد شد