گمشده
گمشده
نوشتن سخت است و برای تو نوشتن سخت تر؛حتی الفاظ نیز در مواجهه با نام تو رنگ می بازند و از کاغذ محو می گردند.
با خود فکر می کردم که اگر با روسیاهی امروز برایت بنویسم بهتر از سردرگمی فرداست.
اما چه بگویم که ابرها برای نبود تو می گریند، خورشید در غم دلتنگی ات غروب می کند، روز ازخجالت عمل ما آدمها روسیاه می گردد و جای خود را به شب می دهد و ما غافلیم. در تعجبم که چرا همه افلاک و زمین و زمان کمبودت را حس می کنند و ما انسانها که اشرف مخلوقات خداوندیم تو را فراموش کرده ایم. هر چند وقت یکبار با تلنگری به یاد تو می افتیم اما به یک ساعت نرسیده، فراموشت می کنیم. فراموش می کنیم همه عهد و پیمان ها، همه قول و قرارها و همه دلتنگی ها را.
باخود می اندیشم که این زمین خاکی با تمام دلبستگی هایش آیا ارزش این را دارد که باعث از یاد رفتن تو شود؟
چرا باید آنقدر به فکر مادیات باشیم که دنیا در پندارمان ابدی جلوه کند و ما ساکنان همیشگی زمین.خودم را می گویم؛ اگر به اندازه چند دقیقه از ساعات روزانه ام را به جای اندیشیدن به درس، پول، خانه، ماشین و موبایل به همان گمشده درونم فکر می کردم شاید امروز وقتی نامش را که همه افلاک را می لرزاند برزبان می آوردم ، معرفت بیشتری نسبت به این نام داشتم.
با تودرد دل می کنم اما کاش بعد از نوشتن باز هم فراموش نکنم!
هر غروب با نگاه به خورشید شوقی وصف ناپذیر در خود احساس می کنم اما بی خبر از اینکه اگر یکروز طلوع نکند. و تاریکی زمین را فرا گیرد، آنوقت چه خواهد شد؟ آنوقت است که همه زندگی ما آدمها در خواب و بی خبری پیش می رود.
هوای بارانی را، با تمام زیبایی و طراوتش بیشتر از چند ساعت تحمل نمی کنیم. اما در عجبم ما آدمهایی که با غروب خورشید و با هوای ابری دلمان می گیرد چرا نمی توانیم وجود ابرهایی را که مانع دیدن نور خورشید وجود امام غایبمان است را حس کنیم؟ چرا یادمان می رود که آمدن او مساوی با پایان همه دلتنگی هاست. پس بیائید با دلی تنگ ظهورش را از خدا بخواهیم
«اللهم عجل لولیک الفرج»