داغدار داغ یک قوم
داغدار داغ یک قوم
بسم رب الشهدا و الصدیقین
قلم را آغشته به خون دل می کنم و با خط سرخ می نویسم. می نویسم از دلی که قرنها خون است. از دلی که قرنها داغدار است. می نویسم از کسی که خلوتش را داغ کربلا آتش زده، از کسی که نجوایش « الهی بحق الحسین » است، از کسی که صبح تا شب خون می گرید. آری از غریب دشت حجاز می نویسم … از خیمه نشین دل زهرای غریب … از مهدی (ع)
از سکوت خیس از اشکش، از گلوی پر از بغضش، از شال مشکیش، از « امن یجیب » خواندنش ، از وا ابوالفضلش، از تنهایی شب هایش در دل کوه ، از غروب روزهایش با غم و درد، از جمعه شب هایش در کربلا.
مهدی جان! آقای خوبم، سخت است حتی تصور دردت در یک ثانیه. نمی دانم چه می کشی وقتی در عالم ملکوت و معنا شاهد مصائب کربلایی، نمی دانم چه می کشی وقتی سر بریده حسین را بر نیزه می بینی، نمی دانم چه می کشی وقتی بی تابی های عمه ات زینب را حس می کنی، نمی دانم چه می کشی وقتی درد و دل عمه ی سه ساله ات رقیه را با سر حسین می شنوی … ای به قربان صبر ایوبیت، چه می کشی وقتی که خون پاک علی اصغر را بر دستان به آسمان گشوده حسین می بینی؟ آقا جان ذره ای از بی تابیت را حس کرده ام و تمام قطره های خون دلم به جوش آمده و حالا می فهمم حق با توست اگر گفته ای شب تا صبح بر مصائب کربلا می گریی، حق با توست وقتی که به طلبکاری خون خدا برمی خیزی. آری! همیشه حق با توست و تو خود حقی …
به امید روزی که فریاد « انا الحق » لرزه بر اندام همه ظالمان نا حق اندازد. ان شاء ا…