« خوشا به حالت ای … »
« خوشا به حالت ای … »
او می آید و با نگاه مهربانش در و دیوار غم گرفته ات را به نظاره می نشیند، او می آید و با گام های استوارش قدم بر کوچه پس کوچه های خاکیت می گذارد. با اینکه در و دیوار غم گرفته ات، کوچه پس کوچه های خاکیت، مردمان ناسپاست، شمشیرهای خاموشت، دست های پیمان شکنت، نماز شب خوان های جاهلت، دل های ریائیت، ایمان های دروغینت، تنها خاطرات تلخی را بر قلب او جاری خواهد کرد اما بر خود ببال که بعد از سال ها مردی به سراغت می آید از تبار کربلا و نسل پاکی.
محبوبم می آید و قدم بر کوچه پس کوچه هایت می گذارد اما دعا کن از نخلستان خاموشی نگذرد که چاه کوچکی رازهای بزرگی را در خود پنهان کرده باشد، دعا کن زمزمه های چاه را نشنود و نگرید. گر چه خجلت زده ای اما دل خوش باش چرا که این خاندان بزرگ بیشتر از هر چیز کرامت و مهربانیشان زبانزد بوده است.
بر خود ببال و غره شو که محبوبم بعد از سالها می آید و قدم بر کوچه پس کوچه هایت می گذارد و خط بطلانی بر گذشته سیاهت می کشد و تو را برمی گزیند برای حکومتش.
کاش مهربانیش شامل من سوخته شود و پیمان شکنی های مرا نیز ببخشد و لحظه ای اذن حضورم دهد تا تنها به او بگویم که چقدر چشم انتظار آمدنش ماندم، چه روزها را که به شب رساندم و زمزمه لب های خاموشم دعا برای فرجش بود، چه لحظه هائی که غم تمامی وجودم را به تسخیر کشید و من تنها به این اندیشیدم که روزی می آید و غم از دنیای وجودم بار سفر می بندد.
کاش من جای تو بودم،
خوشا به حالت ای شهر غم، ای کوفه …